یادداشت: اتاق به اتاق بوی بهشت

1404/09/19 آذر

آسانسور ساختمان ثامن که باز شد چشمم افتاد به یک جعبه. دست خادمی بود که کت بلندی به تن داشت. در جعبه باز بود و پرچم سبز درونش می‌درخشید. دوربین‌ها همراه با خادم حرکت کردند و از پله‌ها پایین آمدند. به بیمارستان که رسیدیم یک سینی پر از نبات متبرک همراه پرچم شد.

خادم‌های امام رضا اتاق به اتاق بین بیماران بیمارستان امام رضا پیچ و تاب خوردند. خانمی ۴۷ ساله روی یکی از تخت‌های بیماران سرطانی گردن کشید. چشمش به پرچم که افتاد اشک‌هاش راه باز کردند.

دیشب به همسرم گفتم بره حرم برام دعا کنه.موهایش را زیر روسری‌اش سر داد و دو دستش را به پرچم کشید.

اتاق پایین بیمارای کلیوی اسیر تخت بودند. امید تازه مو به صورتش روییده بود. چهره‌ای آفتاب سوخته داشت. از سرخس آمده بود. دیشب تا سه صبح بیدار مانده بود و با حضرت دردودل کرده بود. خودش می‌گفت گلایه کرده. به آقا گفته خسته شده. صبح که بیدار شده دیده حضرت خادمانش را فرستاده. آمده بودند بگویند حضرت یادت بوده و صفر تا صدش را حساب کرده.

غرورش مانع شکستن سد چشمش شده بود و اشک‌ها توی سیاهی چشمش می‌لرزید.

زن، اما سد را شکست. روسری سبزی به سرش بسته بود و پیراهن گل‌گلی بیمارستان شبیه گلستانش کرده بود. شبیه باغی با شکوفه‌های صورتی و تک درخت سبز. از سیستان و بلوچستان آمده بود. سرطان خون دو ماه می‌شد که بین او و طفلش جدایی انداخته بود. صدایش را انگار انداخته بود لای باد. می‌لرزید. نم پای چشمش را با پشت دست گرفت:

دیشب حالم خیلی بد بود. پرستارا هم دیدن ولی الان سبکم. خیلی سبک. احساس خوشبختی به آینده دارم.

منظورش امید بود. امید به آینده و خوشبختی. انگار کلمات را به هم گره زده بود. مثل احساساتش. مثل غم دیشبش که حالا گره خورده بود به امید. مثل اشک‌هاش که حالا می‌خندید.

حالا فهمیده بود خادمان حضرت آمده‌اند و پای برگه ترخیص را مهر زده‌اند. می‌گفت مرخص که بشود یک‌راست خودش را پرت می‌کند وسط بهشت.

قبلا یک‌بار وسط بیماری رفته بودم و از دور زیارت کردم. باز هم میرم و از دور زیارت می‌کنم.

سرش را به پرچم نزدیک کرد و بوی حرم را به سمت ریه فرستاد. خادم‌ها پارچه سبز را که بردند، رویش چند قطره جا مانده بود.

یادداشت: جیران مهدانیان

افزودن دیدگاه نسبت به خبر فوق: